صدای قلبشو دیروز شنیدم. ۲ ماه تموم شد :)
اگر ظهر ۴ تا قاشق غذا بخورم
۱ ساعت و نیم بعد: ۳ تا قاشق
۱ ساعت بعد: یه میوه
۱ ساعت بعد: ۳ قاشق
و الی اخر
"ممکنه" نه گرسنه ام بشه نه دل درد بگیرم!
یکم سخت و ناجوره فقط :/
اگر از حال این روزهام بخوام بگم...
گرسنگی دائمی که دلم نمیخواد چیزی بخورم. اگر بخورم نهایت ۴-۵ قاشق، بعدشم باید حالت تهوع و سنگینی رو تا چند ساعت تحمل کنم.
از بوها نگم...! نمیتونم آشپزی کنم چون بوی هر غذایی حالم رو بهم میزنه، از بوی ظرف های کثیف نمیتونم برم طرف سینک. اگه همسری همکاری نمیکرد خونمون دیگه جای زندگی نبود!
بی اعصاب، کم طاقت، خسته و کلافه ام.
نمیدونم چطور قراره روزای جدید درسی رو شروع کنم... منی که حتی حوصله شنیدن یه آهنگ تا آخر رو ندارم، چجوری سر کلاس ها دووم بیارم؟ تازه درسم بخونم... کارامم پیش ببرم...!
خدایا خودت کمک کن...
+ ببخشید دز بدحالی این پست زیاد بود... تو این دو هفته اخیر، خیلی بهم سخت گذشته واقعا :(
امسال به طرز عجیبی عیددیدنی ها خوب و بی دردسر بوده... مشکوک شدم حتی! :))
خدایا کل سالمون رو راحت و آسون قرار بده. الهی آمین :)
خداحافظ قهوه
خداحافظ لاک
خداحافظ استخر
خداحافظ غذا خوردن تا یه مدت (نزدیک یک ماه و نیم دیگه ؛( )
+ سلام کوچولوی من :)
فقط میتونم خیار و پرتغال بخورم. بقیه رو حالت تهوع دارم.
راسی نگفتم
خبر مهم ۹۸: باردارم! :))
صدای من را از روز چهارم عید میشنوید. اهم اهم
تا اینجا خدا رو شکر، خدا رو شکر، خوبه بوده عیددیدنی ها. ^-^
۱. خونه تکونی بحمدالله تموم شد. فقط مونده گردگیری و جاروی نهایی. جیغ دست هوراا :دی
۲. از خوشگسازی هم فقط مونده آبی شم دوباره.( اگه نصف موهامو نارنجی کنم، زشته به نظرتون؟ بین نارنجی و آبی شک دارم!)
۳. کادوهای روز مرد و پدر خریداری شد. بازم جیغ دست هورا :دی
۴. فردا سفره هفت سین رو بچینم.
۵. بولت ژونال رو درست کردم برای سال جدید. عاقا خیلی قشنگ شده... خیلی... عاشقشم *-*
۶. امیدوارم امسال عیددیدنی ها راحت و خوشحال تر از پارسال باشه ...
پروسه ی خونه تکونی تقریبا تمام شد :)
حالا بریم سراغ خوشگلسازی و خرید هدایا ^-^