شکمم یه اپسیلون اومده جلو ^-^
داره کم کم باورم میشه :))
شکمم یه اپسیلون اومده جلو ^-^
داره کم کم باورم میشه :))
سلام :)
۱. امروز ناخونام خیلی دلبری میکرد، صاف و بلند و یکدست شده و جون میده برای لاک! منم دیگه تاب مقاومت از دست دادم و بعد از حدود ۳ ماه دوباره رنگی رنگیشون کردم. ^-^
۲. خوبم، یعنی بهترم. ویارم افتاده توی شب ها. از یک ساعت به مغرب، حدودای ۷ حالت تهوع و حال بدی شروع میشه... سعی میکنم ساعت ۶ یه چیزی بخورم که شب از گرسنگی نمیرم! ساعت ۱۰ هم میخوابم :))
۳. از سی بوک، ۳ تا کتاب خوشمل خریدیم که چون بالای ۵۰ تومن بود، پستش رایگان شد. بی صبرانه منتظرم به دستم برسه. :)
۴. امروز سونو دارم و یعنی دوباره قراره صدای قلبشو بشنوم. خیلی هیجان داره، بی حد و اندازه! *-*
۵. به خیلیا گفتیم. مادرشوهر و مادربزرگ و خاله و امروز قراره به چندنفر دیگه هم بگیم. خجالت میکشم... نمیدونم چرا، نمیتونم دلیلشو توضیح بدم. ولی این که به کسی بگم باردارم برام همراهه با شرم و خجلت! :))
۶. امسال روزه ندارم، شب دوم و چهارم ماه رمضون، افطار دعوتیم. با این بدحالی من توی شب ها، مطمئنم به هرکی نگفتیمم همین چند روزه میفهمه :دی
۷ و آخریش. مامان براش چندتا لباس کوچولو موچولو خریده. به لباسا که نگاه میکردم یه لحظه فکر کردم بندانگشتی من قراره اینقد بزرگ بشه؟! یا خدا! خودت رحم کن :)))
خداحافظ قهوه
خداحافظ لاک
خداحافظ استخر
خداحافظ غذا خوردن تا یه مدت (نزدیک یک ماه و نیم دیگه ؛( )
+ سلام کوچولوی من :)
فقط میتونم خیار و پرتغال بخورم. بقیه رو حالت تهوع دارم.
راسی نگفتم
خبر مهم ۹۸: باردارم! :))
یادته گفتم به فکر کتابخونه اتم؟
امروز یه قفسه از کتابخونه رو خالی کردم برای تو. هنوز نیومده، ۵-۶ تا کتاب داستان داری. :)) کتابای تربیتی رو هم گذاشتم همونجا اونام در اصل برای خودته.
سری هری پاتر گرون بود، قصد کردم هردفعه یکیشو بخرم و برای نوجوونیت کنار بذارم.
عاشقتم، نیومده ی من :)
هرچی میگذره به این نتیجه بیشتر میرسم که برای تربیت فرزند، اول باید خودتو تربیت کنی. چطوری وقتی عشق شیرینی و پفکی، میتونی به بچه بگی، نخور؟ :|
+ خدایا تحمل این همه مشقت رو بده! :))